Monday, January 18, 2010

عشق سرود

بی تو آن خسته وامانده ز ایام منم
یک دم از یاد تو غافل نشود جان و تنم
تا توئی در بر وچشمت مه شبهای من است
از غم و درد و مکافات جهان دم نزنم
سهم من بی تو به هر جای زمین دربدریست
که مرا پهنه دامان تو باشد وطنم
زان زمانی که تو را دارم و در پیش توام
حاجتی نیست دگر بر رخ یاس و سمنم
عاشقم تا که مرا خاک شود بستر خواب
شاید آن روز به جبر از رخ تو دل بکنم
گر چه گویند بشر مجمع خاک است و روان
من هنوز از رخ تو در پی انسان شدنم
دو جهان عشق سرودست و زمان عشق سرود
نه فقط اوست به تقریر یکی خطبه زنم

Sunday, January 17, 2010

در انتظار علی

دخترک عمق تیره شب را
ز پی مرد کوچه می کاوید
نگران بود و با دلی غمگین
افق از راه دور می پائید
هر شب آن گه رسیده بود از راه
آن که او را فرشته می نامید
آهی از دل کشید و با خود گفت :
مرد تنهای شب نمی آئید ؟
رنجه گردان قدم چو هر شب باز
تا که سازم هر آنچه فرمائید
بر من و بر رخ برادر من
دست پر مهر خویش بگشائید
همچنان منتظر به درگه بیت
خون دل می چشید و می نالید
از قفا مادرش به بر بگرفت
آنکه اشکش دو گونه می سائید
اشک دختر سترد از رخسار
که چو شبنم به برگ می تابید
کفت کای منتظر به راه علی
آنچه رخ داده را نمی دانید
تیغ جهلش به سجده خونین کرد
آن که بر او سپهر می بالید

امنیت

سرو سیمین من ای دختر مهتاب جبین
از پس پرده چنین حسن خداداد ببین
زنبق آید به نظر همچو یکی بوته خار
پیش روی مه تو از همه گلسار ترین
وادی عشق تو امنیت محض است مرا
گرچه در راه بود فتنه و بس دام و کمین
آرزو دارم از آن خالق و یزدان بزرگ
که بسی گل شود اندر بر روی تو قرین
ناتوانم که به رخسار تو تمثیل زنم
به همه ملک جهان یا که فراسوی زمین

Tuesday, January 12, 2010

میلاد

پائیز برفت و من به دی زاده شدم
وز بهر جدال دهر آماده شدم
تا چشم گشوده ام به پهنای قفس
از حبس دلم گرفت و آزاده شدم
از دست پدر گرفتم این درس بزرگ
کز نقش جهان بریدم و ساده شدم
مادر چو به هر بلیه از پا ننشست
در باد بلا چو کوه استاده شدم
زان پس ز پی نیمه گمگشته خویش
دیدم گل خود سرود و دلداده شدم
آمد چو نشاط و دیدم آن روی سها
در قالب شکر ، نقش سجاده شدم
دانسته ام آنکه از غرور است سقوط
از کبر شدم تهی و افتاده شدم
حیران شدم از نظام یزدان فرید
سرمست از این شراب و این باده شدم

Sunday, January 3, 2010

تب

نازنینی و رخت همچو هلال است به شب
از تو گفتن همه در حسن ، مثال است به لب
زان نگاهت به وفا یا که بیافشان شرری
یا که این تن همه درجنگ و جدال است به تب