Monday, January 18, 2010

عشق سرود

بی تو آن خسته وامانده ز ایام منم
یک دم از یاد تو غافل نشود جان و تنم
تا توئی در بر وچشمت مه شبهای من است
از غم و درد و مکافات جهان دم نزنم
سهم من بی تو به هر جای زمین دربدریست
که مرا پهنه دامان تو باشد وطنم
زان زمانی که تو را دارم و در پیش توام
حاجتی نیست دگر بر رخ یاس و سمنم
عاشقم تا که مرا خاک شود بستر خواب
شاید آن روز به جبر از رخ تو دل بکنم
گر چه گویند بشر مجمع خاک است و روان
من هنوز از رخ تو در پی انسان شدنم
دو جهان عشق سرودست و زمان عشق سرود
نه فقط اوست به تقریر یکی خطبه زنم

1 comment: