Wednesday, February 24, 2010

دختران من

از لطف خدای پاک و منان
دارم ز دو دخت راحت جان
از بابت هر کدام یک الف
جمعا" دو هزار شکر یزدان
از اولی ار که شرح خواهی
از شدت شهد ، همچو قندان
او را به نشاط گشته عنوان
و الحق که بود همیشه خندان
البته به وقت خشم و نفرت
چون زهر بگیرد از همه جان
در رندی و بدعتش به پاسخ
شهره است به مردم سپاهان
علامه دهر باشد از درس
به خصوص به مبحث حسابان
و آن دخت دگر که همچون اختر
باشد چو عزیز دل ، سها جان
در مهر و عطوفت و محبت
چون او نبود به دور دوران
در نظم و حواس بی نظیر است
چون برده چنین ژن از پدر جان
بی بهره نبوده نیز از مام
یک دنده و بس لجوج و شیطان
او نیز به کسب علم و دانش
پیوسته بود به رنج و افغان
خوشبختی و کام این دو گل را
دارم طلب از خدای رحمان
در سایه لطف مادر خویش
باشند همیشه شاد و خندان

Wednesday, February 17, 2010

یاران پدر

دارم ز پدر در سر این پند گهرباری
کز سر همه خواهد شد جز موهبت یاری
گر دوست تو را باشد در سیل مصیبت ها
بیش از همه می ارزد ا زآنچه تو پنداری
از دوست رسد هر دم بر لوح ضمیر من
آسایش و آرامش ، محجوبی و دینداری
خواهی اگرت روزی اسرار رفاقت را
باید که بیاموزی از رسم پدر باری
کو را بود از دوران شش یار برادر سا
پیوسته چو خون باشد در قالب وی جاری
فخر است در این حلقه حیثیت یاران را
از ابطحی می گویم این خیر ز شر عاری
تا طرفه نژاد آید هر غم بگریزد که او
شهره است به یارانش در ملحت و عیاری
اصغر بود ار نامش در مهر ، مهین باشد
اسوه است طبیبان را در شهر ، قلمکاری
عباس دگر یاری همچون گل بی خاری
قناد بود کنیه با لحن شکر باری
اوصاف سپهری را خواهی اگرت گویم
استاد بود الحق در عالم آماری
نوبت چو به زند آمد از جمله این یاران
باید که از او گویم اوصاف مدد کاری
بهمن که در این حلقه از جمله کلانتر شد
بر معتمدان آیت در حسن و به همیاری

Tuesday, February 9, 2010

پدر

بر سرای ملک هستی حلقه شد نام پدر
هرچه شیرین است این جان گشته از کام پدر
من چه محدودم به تشریح تو این وامانده کلک
ناتوان از شر ح نا محدود اکرام پدر
کاتب گیتی ورا سر مصرع هستی نگاشت
لوح نیکی را سراسر رنگ از فام پدر
از تو آمد بر من این طبعی که در من زنده است
نفس نیکو را به حق مدیونم از وام پدر
تا تو را فرض است این احسان با خلق خدا
ره نمی پویم مگر جز در ره و گام پدر
من نفهمیدم پدر را تا که خود والد شدم
عمر من یکسر فدای درد و آلام پدر
تا نفس در سینه می رانم ورا دارم عزیز
می پرم چون مرغ سر خوش بر سر بام پدر
در تمام عمر گر مستم ز سر بیرون نشد
یاد آن مستی که نوشیدم من از جام پدر

مادر

آنکه در دنیا مرا هستی بداد
مادر است این جسم نورانی شاد
ذات پاک از تحفه کروبیان
از ملائک باج می باید ستاد
روح پر بارش به این مظروف خاک
رنگ گل بخشید و در گلدان نهاد
از می و مستی بپرهیزم که دل
سرخوش از این گوهر یکدانه باد
سایه اش را از سرم هرگز مگیر
ای خداوند ای غنی از عدل و داد
لحظه ای از یاد من غافل نشد
آنکه او را خوش همی دارم به یاد
از تو دارم گر مرا نامی بود
هر چه را جز این دهم روزی به باد
مهر و عشق و لطف و احسان دگر
این سراسر را بود مادر نماد
یاد پر مهرش به دل پاینده باد
آن که از هیچم بدین معنی بزاد

Sunday, February 7, 2010

لیلی دستان

لوءلوءچشم تو خورشید شبستان من است
یاسمن خار و خجل از گل بستان من است
لحن گلبار تو بس فخر فروشد به هزار
این تفاخر همه در مسلک وایمان من است
حاجتی نیست مرا در گه علت به طبیب
از تو می گویم واین مرهم و درمان من است
جام می کی کند اینسان که منم سرخوش و مست
می من مستی من لیلی دستان من است
حاصل عشق من این دخت پریزاده عشق
می خرامد که چنان سرو خرامان من است
دارم این گنج و غنی از همه دارائی دهر
یاد روی مه گلسار تو سامان من است

فروغ ابدی

چه سبب شد که گره برخم ابروی تو شد ؟
یا چنین ابر غضب حائل مه روی تو شد ؟
گر جهان است مسبب تو به هیچش مشمار
چون جهان یکسره قربانی گیسوی تو شد
هر چه را نیست تو را با تو فروغ ابدی است
تا که این شمع فروزان وفا شوی تو شد
هر چه بر روی زمین است به قربانگه عشق
همه در ارزش بس فاخر یک موی تو شد
نه به دل وحشت دوزخ نه به سر حسرت حور
تا که دل ساکن در گلشن مینوی تو شد
به در میکده هرگز نشود دل به نیاز
که دگر بی خود ومست از لب میجوی توشد
چشم دل ار که ببندی به کم و کسری دهر
بینی ای عشق که انعام جهان سوی تو شد