Thursday, July 22, 2010

زاد روز دكتر مسعود اسلامي

مژده اي دل كه مسيحا دم معبود آمد
بهر سرگشته دلان كعبه مقصود آمد
چمن دهر مزين شده از مقدم گل
بوي گل آمد و بس رايحه عود آمد
آمد ان كه او قدمش مرحمت و لطف و رجاست
آنكه كاهد ز غم و بر طرب افزود آمد
حرمت ازمحترم و حسن حسن با رخ او
آنكه دل برده مام ، عشق پدر بود آمد
پرتو نور خدا در شب اين شب زدگان
بر كوير دل ما زمزمه رود آمد
شاهد از غيب نيابم كه به خوشبختي ما
آمد آن كه او كرمش واضح و مشهود آمد
اولين روز به مرداد و در اين برج اسد
به جهان مقدم فرخنده مسعود آمد

Sunday, April 18, 2010

مسیر سبز

میراث سبز جنگل و سرسبزی بهار
رازی است که از طراوت چشم تو خوانده ام
یاران طواف کعبه دل می کنند و لیک
من همچنان در اول وصف تو مانده ام
می رفت دل ز دستم و اینگونه شد که باز
از عشق شدم غنی و ز اغیار رانده ام
لبریزم از تو و این قلب و جان و جسم
مجموعه ای است که در مسیر قدومت نشانده ام
یاقوت روشن چشم تو در این مسیر سبز
راهی است که این دل مجنون در آن کشانده ام

Friday, March 5, 2010

طاهره

طعم زهر است مرا بهره ز ابریق زمان
از درازای شب هجر تو شیرین سخنم
هر که را راه و طریقی است به خلوتگه عشق
راه را آن که به فقدان تو گم کرد منم
هستم از یاد تو و رسته ام از یاد دگر
مستم از بوی تو و بوسه به ساغر نزنم
دل فتاده است به زنجیره عشاق رخت
ره نمی جویم و در حلقه این انجمنم
سیرتت گر چه بیاموزم و همچون تو شوم
پاک چون شبنم آویخته از یاسمنم
ور نباشد که چو فرهاد زنم بر دل کوه
رخ مهسان تو بر لوحه این دل بکنم

مجموعه اضداد

دوش در خواب رخ ماه توام یاد آمد
دیده از اشک تهی بود و به فریاد آمد
یادم آمد که مرا در مه غم بار سپند
از فراق رخ زیبای تو بیداد آمد
دو بهار است کزین حادث گلچین خزان
آرزوی من و دیدار تو بر باد آمد
درهم "آمد به قضا موسم عید و غم هجر
چه شد آن سال که مجموعه اضداد آمد
همچو گل بود که در فصل زمستان بگذشت
به بهاران چو گل این دخت پریزاد آمد
هرچه را نیست مرا یاد توام مستمر است
از تو ویرانه دل خرم و آباد آمد
سهم من حسرت و دلتنگی وی باشد و یار
از غم و حسرت این غمکده آزاد آمد

Wednesday, February 24, 2010

دختران من

از لطف خدای پاک و منان
دارم ز دو دخت راحت جان
از بابت هر کدام یک الف
جمعا" دو هزار شکر یزدان
از اولی ار که شرح خواهی
از شدت شهد ، همچو قندان
او را به نشاط گشته عنوان
و الحق که بود همیشه خندان
البته به وقت خشم و نفرت
چون زهر بگیرد از همه جان
در رندی و بدعتش به پاسخ
شهره است به مردم سپاهان
علامه دهر باشد از درس
به خصوص به مبحث حسابان
و آن دخت دگر که همچون اختر
باشد چو عزیز دل ، سها جان
در مهر و عطوفت و محبت
چون او نبود به دور دوران
در نظم و حواس بی نظیر است
چون برده چنین ژن از پدر جان
بی بهره نبوده نیز از مام
یک دنده و بس لجوج و شیطان
او نیز به کسب علم و دانش
پیوسته بود به رنج و افغان
خوشبختی و کام این دو گل را
دارم طلب از خدای رحمان
در سایه لطف مادر خویش
باشند همیشه شاد و خندان

Wednesday, February 17, 2010

یاران پدر

دارم ز پدر در سر این پند گهرباری
کز سر همه خواهد شد جز موهبت یاری
گر دوست تو را باشد در سیل مصیبت ها
بیش از همه می ارزد ا زآنچه تو پنداری
از دوست رسد هر دم بر لوح ضمیر من
آسایش و آرامش ، محجوبی و دینداری
خواهی اگرت روزی اسرار رفاقت را
باید که بیاموزی از رسم پدر باری
کو را بود از دوران شش یار برادر سا
پیوسته چو خون باشد در قالب وی جاری
فخر است در این حلقه حیثیت یاران را
از ابطحی می گویم این خیر ز شر عاری
تا طرفه نژاد آید هر غم بگریزد که او
شهره است به یارانش در ملحت و عیاری
اصغر بود ار نامش در مهر ، مهین باشد
اسوه است طبیبان را در شهر ، قلمکاری
عباس دگر یاری همچون گل بی خاری
قناد بود کنیه با لحن شکر باری
اوصاف سپهری را خواهی اگرت گویم
استاد بود الحق در عالم آماری
نوبت چو به زند آمد از جمله این یاران
باید که از او گویم اوصاف مدد کاری
بهمن که در این حلقه از جمله کلانتر شد
بر معتمدان آیت در حسن و به همیاری

Tuesday, February 9, 2010

پدر

بر سرای ملک هستی حلقه شد نام پدر
هرچه شیرین است این جان گشته از کام پدر
من چه محدودم به تشریح تو این وامانده کلک
ناتوان از شر ح نا محدود اکرام پدر
کاتب گیتی ورا سر مصرع هستی نگاشت
لوح نیکی را سراسر رنگ از فام پدر
از تو آمد بر من این طبعی که در من زنده است
نفس نیکو را به حق مدیونم از وام پدر
تا تو را فرض است این احسان با خلق خدا
ره نمی پویم مگر جز در ره و گام پدر
من نفهمیدم پدر را تا که خود والد شدم
عمر من یکسر فدای درد و آلام پدر
تا نفس در سینه می رانم ورا دارم عزیز
می پرم چون مرغ سر خوش بر سر بام پدر
در تمام عمر گر مستم ز سر بیرون نشد
یاد آن مستی که نوشیدم من از جام پدر

مادر

آنکه در دنیا مرا هستی بداد
مادر است این جسم نورانی شاد
ذات پاک از تحفه کروبیان
از ملائک باج می باید ستاد
روح پر بارش به این مظروف خاک
رنگ گل بخشید و در گلدان نهاد
از می و مستی بپرهیزم که دل
سرخوش از این گوهر یکدانه باد
سایه اش را از سرم هرگز مگیر
ای خداوند ای غنی از عدل و داد
لحظه ای از یاد من غافل نشد
آنکه او را خوش همی دارم به یاد
از تو دارم گر مرا نامی بود
هر چه را جز این دهم روزی به باد
مهر و عشق و لطف و احسان دگر
این سراسر را بود مادر نماد
یاد پر مهرش به دل پاینده باد
آن که از هیچم بدین معنی بزاد

Sunday, February 7, 2010

لیلی دستان

لوءلوءچشم تو خورشید شبستان من است
یاسمن خار و خجل از گل بستان من است
لحن گلبار تو بس فخر فروشد به هزار
این تفاخر همه در مسلک وایمان من است
حاجتی نیست مرا در گه علت به طبیب
از تو می گویم واین مرهم و درمان من است
جام می کی کند اینسان که منم سرخوش و مست
می من مستی من لیلی دستان من است
حاصل عشق من این دخت پریزاده عشق
می خرامد که چنان سرو خرامان من است
دارم این گنج و غنی از همه دارائی دهر
یاد روی مه گلسار تو سامان من است

فروغ ابدی

چه سبب شد که گره برخم ابروی تو شد ؟
یا چنین ابر غضب حائل مه روی تو شد ؟
گر جهان است مسبب تو به هیچش مشمار
چون جهان یکسره قربانی گیسوی تو شد
هر چه را نیست تو را با تو فروغ ابدی است
تا که این شمع فروزان وفا شوی تو شد
هر چه بر روی زمین است به قربانگه عشق
همه در ارزش بس فاخر یک موی تو شد
نه به دل وحشت دوزخ نه به سر حسرت حور
تا که دل ساکن در گلشن مینوی تو شد
به در میکده هرگز نشود دل به نیاز
که دگر بی خود ومست از لب میجوی توشد
چشم دل ار که ببندی به کم و کسری دهر
بینی ای عشق که انعام جهان سوی تو شد

Monday, January 18, 2010

عشق سرود

بی تو آن خسته وامانده ز ایام منم
یک دم از یاد تو غافل نشود جان و تنم
تا توئی در بر وچشمت مه شبهای من است
از غم و درد و مکافات جهان دم نزنم
سهم من بی تو به هر جای زمین دربدریست
که مرا پهنه دامان تو باشد وطنم
زان زمانی که تو را دارم و در پیش توام
حاجتی نیست دگر بر رخ یاس و سمنم
عاشقم تا که مرا خاک شود بستر خواب
شاید آن روز به جبر از رخ تو دل بکنم
گر چه گویند بشر مجمع خاک است و روان
من هنوز از رخ تو در پی انسان شدنم
دو جهان عشق سرودست و زمان عشق سرود
نه فقط اوست به تقریر یکی خطبه زنم

Sunday, January 17, 2010

در انتظار علی

دخترک عمق تیره شب را
ز پی مرد کوچه می کاوید
نگران بود و با دلی غمگین
افق از راه دور می پائید
هر شب آن گه رسیده بود از راه
آن که او را فرشته می نامید
آهی از دل کشید و با خود گفت :
مرد تنهای شب نمی آئید ؟
رنجه گردان قدم چو هر شب باز
تا که سازم هر آنچه فرمائید
بر من و بر رخ برادر من
دست پر مهر خویش بگشائید
همچنان منتظر به درگه بیت
خون دل می چشید و می نالید
از قفا مادرش به بر بگرفت
آنکه اشکش دو گونه می سائید
اشک دختر سترد از رخسار
که چو شبنم به برگ می تابید
کفت کای منتظر به راه علی
آنچه رخ داده را نمی دانید
تیغ جهلش به سجده خونین کرد
آن که بر او سپهر می بالید

امنیت

سرو سیمین من ای دختر مهتاب جبین
از پس پرده چنین حسن خداداد ببین
زنبق آید به نظر همچو یکی بوته خار
پیش روی مه تو از همه گلسار ترین
وادی عشق تو امنیت محض است مرا
گرچه در راه بود فتنه و بس دام و کمین
آرزو دارم از آن خالق و یزدان بزرگ
که بسی گل شود اندر بر روی تو قرین
ناتوانم که به رخسار تو تمثیل زنم
به همه ملک جهان یا که فراسوی زمین

Tuesday, January 12, 2010

میلاد

پائیز برفت و من به دی زاده شدم
وز بهر جدال دهر آماده شدم
تا چشم گشوده ام به پهنای قفس
از حبس دلم گرفت و آزاده شدم
از دست پدر گرفتم این درس بزرگ
کز نقش جهان بریدم و ساده شدم
مادر چو به هر بلیه از پا ننشست
در باد بلا چو کوه استاده شدم
زان پس ز پی نیمه گمگشته خویش
دیدم گل خود سرود و دلداده شدم
آمد چو نشاط و دیدم آن روی سها
در قالب شکر ، نقش سجاده شدم
دانسته ام آنکه از غرور است سقوط
از کبر شدم تهی و افتاده شدم
حیران شدم از نظام یزدان فرید
سرمست از این شراب و این باده شدم

Sunday, January 3, 2010

تب

نازنینی و رخت همچو هلال است به شب
از تو گفتن همه در حسن ، مثال است به لب
زان نگاهت به وفا یا که بیافشان شرری
یا که این تن همه درجنگ و جدال است به تب