Sunday, January 17, 2010

در انتظار علی

دخترک عمق تیره شب را
ز پی مرد کوچه می کاوید
نگران بود و با دلی غمگین
افق از راه دور می پائید
هر شب آن گه رسیده بود از راه
آن که او را فرشته می نامید
آهی از دل کشید و با خود گفت :
مرد تنهای شب نمی آئید ؟
رنجه گردان قدم چو هر شب باز
تا که سازم هر آنچه فرمائید
بر من و بر رخ برادر من
دست پر مهر خویش بگشائید
همچنان منتظر به درگه بیت
خون دل می چشید و می نالید
از قفا مادرش به بر بگرفت
آنکه اشکش دو گونه می سائید
اشک دختر سترد از رخسار
که چو شبنم به برگ می تابید
کفت کای منتظر به راه علی
آنچه رخ داده را نمی دانید
تیغ جهلش به سجده خونین کرد
آن که بر او سپهر می بالید

1 comment: