Tuesday, January 12, 2010

میلاد

پائیز برفت و من به دی زاده شدم
وز بهر جدال دهر آماده شدم
تا چشم گشوده ام به پهنای قفس
از حبس دلم گرفت و آزاده شدم
از دست پدر گرفتم این درس بزرگ
کز نقش جهان بریدم و ساده شدم
مادر چو به هر بلیه از پا ننشست
در باد بلا چو کوه استاده شدم
زان پس ز پی نیمه گمگشته خویش
دیدم گل خود سرود و دلداده شدم
آمد چو نشاط و دیدم آن روی سها
در قالب شکر ، نقش سجاده شدم
دانسته ام آنکه از غرور است سقوط
از کبر شدم تهی و افتاده شدم
حیران شدم از نظام یزدان فرید
سرمست از این شراب و این باده شدم

2 comments: