Tuesday, February 9, 2010

پدر

بر سرای ملک هستی حلقه شد نام پدر
هرچه شیرین است این جان گشته از کام پدر
من چه محدودم به تشریح تو این وامانده کلک
ناتوان از شر ح نا محدود اکرام پدر
کاتب گیتی ورا سر مصرع هستی نگاشت
لوح نیکی را سراسر رنگ از فام پدر
از تو آمد بر من این طبعی که در من زنده است
نفس نیکو را به حق مدیونم از وام پدر
تا تو را فرض است این احسان با خلق خدا
ره نمی پویم مگر جز در ره و گام پدر
من نفهمیدم پدر را تا که خود والد شدم
عمر من یکسر فدای درد و آلام پدر
تا نفس در سینه می رانم ورا دارم عزیز
می پرم چون مرغ سر خوش بر سر بام پدر
در تمام عمر گر مستم ز سر بیرون نشد
یاد آن مستی که نوشیدم من از جام پدر

No comments:

Post a Comment