بر سرای ملک هستی حلقه شد نام پدر
هرچه شیرین است این جان گشته از کام پدر
من چه محدودم به تشریح تو این وامانده کلک
ناتوان از شر ح نا محدود اکرام پدر
کاتب گیتی ورا سر مصرع هستی نگاشت
لوح نیکی را سراسر رنگ از فام پدر
از تو آمد بر من این طبعی که در من زنده است
نفس نیکو را به حق مدیونم از وام پدر
تا تو را فرض است این احسان با خلق خدا
ره نمی پویم مگر جز در ره و گام پدر
من نفهمیدم پدر را تا که خود والد شدم
عمر من یکسر فدای درد و آلام پدر
تا نفس در سینه می رانم ورا دارم عزیز
می پرم چون مرغ سر خوش بر سر بام پدر
در تمام عمر گر مستم ز سر بیرون نشد
یاد آن مستی که نوشیدم من از جام پدر
Tuesday, February 9, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment