Tuesday, December 29, 2009

فسون

من آن فرهاد مسکین و دلت چون بیستون باشد
به دستم تیشه از مهر و عیانم بحر خون باشد
به هر سعی و تلاش اما به قلبت ره نمی جویم
روانت بی خبر از این دل بیچاره چون باشد
خدا را نازنین من نظر بر غیر کمتر کن
دریغ از التفاتی که بر این یار زبون باشد
نگارا محفل دل را به احسانت مزین کن
که انسان نیست هر کس کو از این محفل برون باشد
سرودا مهر دنیا را به دل هرگز مگیر ای گل
که مهر هر که غیر از من همه رنگ و فسون باشد

No comments:

Post a Comment