Saturday, November 21, 2009

برای طاهره

سالی است که رنگ و بوی دوران دگر است
او نیست ولی هوای کویش به سر است
زان چشمه فضل و عشق و اندیشه مرا
تصویر دو چشم مهربانش ثمر است
غمدیده نشاط و بی ترانه است سرود
چشمان سها هنوز بر قاب در است
این زهر حقیقت که جهان بی رخ اوست
داغی نه بر دل که به روی جگر است
گویند فرشته جان نمی بازد و من
دیدم که یکی به زیر سنگ و حجر است
بر ما چه ز هجر روی ماه تو گذشت ؟
من دانم و آن کو چو من آشفته سر است
(بی روی تو نیز می توان زیست ولی )
(این زندگی از هزار مردن بتر است )

1 comment:

  1. سالی است که رنگ و بوی دوران دگر است او نیست ولی هوای کویش به سر است
    زان چشمه فضل و عشق و اندیشه مرا تصویر دو چشم مهربانش ثمر است
    غمدیده نشاط و بی ترانه است سرود چشمان سها هنوز بر قاب در است
    این زهر حقیقت که جهان بی رخ اوست داغی نه بر دل که به روی جگر است
    گویند فرشته جان نمی بازد و من دیدم که یکی به زیر سنگ و حجر است
    بر ما چه ز هجر روی ماه تو گذشت ؟ من دانم و آن کو چو من آشفته سر است
    (بی روی تو نیز می توان زیست ولی ) (این زندگی از هزار مردن بتر است

    ReplyDelete