Sunday, November 22, 2009

صیاد

به چشم خویش می بینم که صبرم را دوامی نیست

ز غصه لب فرو بندم که لبها را کلامی نیست

دگر در شام تنهائی مرا سوز است و ناز شب

کزان نیلوفر زیبا مرا دیگر سلامی نیست

همه مستیم و در مستی خراب روی دلداری

در این میخانه ویران می لبریز جامی نیست

تو آن صیاد فرهادی که شیرین صید من کردی

مرا در پهنه صحرا بجز دام تو دامی نیست

بنالم از شب هجران چو مرغ بال و پر بسته

مراغمگینتر ازامشب به دور دهر شامی نیست

سراپا زآتش عشقت بسان شعله می سوزم

برای رستن ازاین غم به فکرم اهتمامی نیست

الا ای باد غم سرودم را پیامی ده

کزان زیبا رخ رعنا به دار ما پیامی نیست

No comments:

Post a Comment