Monday, November 23, 2009

پند خواجه

بر تو ای یاور چون ماه شب افروز درود
عشقت ای مونس جان ریشه هر درد درود
داغ هجر تو اگر بر نفسم راه ببست
یاد روی تو به من روضه رضوان بگشود
زان زمان کز نگهت پرتو خورشید دمید
چشم شب کور شد و چشم مرارت بغنود
حاصل عمر من ای جان ز کف رفته من
هر چه بود از تو بد و جز تو دگر هیچ نبود
بر در معبد عشق تو منم بنده زار
خاک شد دل ز بس آن گوهر نایاب ستود
صحبت خواجه شنو شکوه ز ایام نکن
(ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت وشنود)
جسم من را به مسیر ره او خاک کنید
تا مگر لطف کند خاک ره پای سرود

1 comment: