چیست از دل کندن از رخسار او دشوارتر
بی حضورش کیست بر آلام من غمخوار تر
یارب این چون است که اندر راه بی پایان عشق
هر که پایش لنگ تر این راه نا هموارتر
آنکه ارزانی کند سر را به روی دار عشق
در نگاه خیل دلداران بود سردار تر
دیگران رفتند و واماندم در این میدان عجب
من که بودم از حریفان دگر رهوار تر
من که یاران را به گاه درد مرهم بوده ام
چون شد اینک کز همه اهل جهان بی یارتر
ساقی میخانه ام خواند به نسیان شراب
هر چه می نوشم ولی بر درد خود هشیارتر
خامه ام وا مانده از تشریح احساس درون
چاره فریاد است بر این قلب ازمن زارتر
mersi
ReplyDelete