Sunday, November 22, 2009

سردار

چیست از دل کندن از رخسار او دشوارتر

بی حضورش کیست بر آلام من غمخوار تر

یارب این چون است که اندر راه بی پایان عشق

هر که پایش لنگ تر این راه نا هموارتر

آنکه ارزانی کند سر را به روی دار عشق

در نگاه خیل دلداران بود سردار تر

دیگران رفتند و واماندم در این میدان عجب

من که بودم از حریفان دگر رهوار تر

من که یاران را به گاه درد مرهم بوده ام

چون شد اینک کز همه اهل جهان بی یارتر

ساقی میخانه ام خواند به نسیان شراب

هر چه می نوشم ولی بر درد خود هشیارتر

خامه ام وا مانده از تشریح احساس درون

چاره فریاد است بر این قلب ازمن زارتر

1 comment: