آمدی با مقدمت نورالعیان آورده ای
برتن افسرده ام ای گل تو جان آورده ای
مردم شهرم مرا دیوانه خوانند از فراق
آمدی ای برتر از جانم روان آورده ای
بر من بیمار محزونت دوا آورده ای
بر من مسکین ز لطفت آشیان آورده ای
جان بقربانت که با افسون چشم مست خود
بر من بیخانمان جنت مکان آورده ای
جان که لایق نیست ای زیبا که قربانت کنم
آمدی خجلت به روی میزبان آورده ای
گر که درخود گم شود هر کس به روز وصل دوست
در حضور من قیامت این زمان آورده ای در سکوت و حسرت گفتار یاران ای سرود
با کلامت شعر مهر دوستان آورده ای
Monday, November 23, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment