Sunday, November 22, 2009

تیغ عشق

من زخم ز تیغ عشق بر تن دارم

صد نکته برای قصه گفتن دارم

روشن نیم از فروغ روشنگر هور

زانگه که ز تو ضمیر روشن دارم

افسوس که از گردش بی منطق دهر

بس جرم نکرده نقش دامن دارم

((بی روی تو نیز می توان زیست ولی))

با هر نفس آرزوی مردن دارم

ای گمشده در هزار لای سخنم

نقش رخ تو به کوی و برزن دارم

وین گونه که آسیمه سرم در پی عشق

خوف از سر آبروی رفتن دارم

راهی است طریق عشق کاندرخم آن

جان می طلبد غمی که مامن دارم

کی می شود از لبان گرمت شنوم

رازی که ز تو میل شنیدن دارم

نفس باد وزد بر سر جولانگه عشق

با من که بسر شوق پریدن دارم

No comments:

Post a Comment