گویم به تو ای دختر برتر ز روانم
تا پند شود جمله جاری به زبانم
ده چار بسی رفت ز عمر من و اینک
بس خاطره مانده است به جا در دل و جانم
صد نکته بیاموختم از گیتی و هر چند
ببرید چنین مدرسه ای صبر و امانم
فرض است مراحرمت واحسان بمردم
تا گشته چنین درهمه جا نام و نشانم
بر پوچی و نامردی گیتی شدم آگه
با درد بسی خنجر بر پشت توانم
صدجمله بگفتند که اینست و چنان است
لیکن به کسی طعنه نزد نیش بیانم
در سینه دلی هست تهی از حسد و کین
وین بوده مراهدیه ز استاد زمانم
در عشق سیاوش بدم اما تن من سوخت
از آتش پرشعله احساس نهانم
بستم همه چشم از بد و جز نیک ندیدم
بر بد نرودفکرت و پندار و گمانم
در هر گذر از عمر خوشی بود و قناعت
بر باد ندادم به چنین سن جوانم
دانسته ام آن چیز که بایست بیاموخت
توفیر ندارد که بمانم و نمانم
صد شاکرم از آنکه دو گل در سبد عمر
بنشسته چوآلاله به دوران خزانم
بهادر
دوم خرداد ماه هشتاد و هشت
No comments:
Post a Comment