Wednesday, November 18, 2009

سبد عمر

گویم به تو ای دختر برتر ز روانم

تا پند شود جمله جاری به زبانم


ده چار بسی رفت ز عمر من و اینک

بس خاطره مانده است به جا در دل و جانم


صد نکته بیاموختم از گیتی و هر چند

ببرید چنین مدرسه ای صبر و امانم


فرض است مراحرمت واحسان بمردم

تا گشته چنین درهمه جا نام و نشانم


بر پوچی و نامردی گیتی شدم آگه

با درد بسی خنجر بر پشت توانم


صدجمله بگفتند که اینست و چنان است

لیکن به کسی طعنه نزد نیش بیانم


در سینه دلی هست تهی از حسد و کین

وین بوده مراهدیه ز استاد زمانم


در عشق سیاوش بدم اما تن من سوخت

از آتش پرشعله احساس نهانم


بستم همه چشم از بد و جز نیک ندیدم

بر بد نرودفکرت و پندار و گمانم


در هر گذر از عمر خوشی بود و قناعت

بر باد ندادم به چنین سن جوانم


دانسته ام آن چیز که بایست بیاموخت

توفیر ندارد که بمانم و نمانم


صد شاکرم از آنکه دو گل در سبد عمر

بنشسته چوآلاله به دوران خزانم


بهادر

دوم خرداد ماه هشتاد و هشت

No comments:

Post a Comment