درد این قلب پریشان به کسی نتوان گفت
حال این خانه ویران به کسی نتوان گفت
بر مکافات جفا ، محکمه ای رای نداد
بی وفائی عزیزان به کسی نتوان گفت
به تو گوید اگر آن برگ فرو رفته به خاک
از امید به بهاران به کسی نتوان گفت
راز خود جار توان زد به سر کوی
ولی سر بنهفته یاران به کسی نتوان گفت
در زمانی که به حق گوش خلایق شده کر
محنت و رنج اسیران به کسی نتوان گفت
یار چون آتش سوزنده به خرمنگه دوست
ز شمیم خوش باران به کسی نتوان گفت
همه در حیرتم از آنکه در این جمع غمین
ز غم مرثیه داران به کسی نتوان گفت
No comments:
Post a Comment