Sunday, November 22, 2009

امانت

چهره پر چین من از غم حکایت می کند
درد و رنج و حسرت دوشم روایت می کند
دیده خونبار من از قلب ویران گشته ام
وز نم مژگان خود هر دم شکایت می کند
آنچه سردار مغول با ملک ایران کرده است
با دل رسوای من درد فراقت می کند
دفترشعرم کنون حاکی ز پندار من است
بر ریاضتهای من از غم حکایت می کند
این دل شوریده ام با درد مجنون وار خویش
از دل بیمار هر عاشق عیادت می کند
تا که از دل من دلیل درد او پرسم به بغض
بر رخ زیبای محبوبم اشارت می کند
تا سپردی قلب خود برقلب نالانم سرود
تا که جان دارد حراست زین امانت می کند

No comments:

Post a Comment