چهره پر چین من از غم حکایت می کند
درد و رنج و حسرت دوشم روایت می کند
دیده خونبار من از قلب ویران گشته ام
وز نم مژگان خود هر دم شکایت می کند
آنچه سردار مغول با ملک ایران کرده است
با دل رسوای من درد فراقت می کند
دفترشعرم کنون حاکی ز پندار من است
بر ریاضتهای من از غم حکایت می کند
این دل شوریده ام با درد مجنون وار خویش
از دل بیمار هر عاشق عیادت می کند
تا که از دل من دلیل درد او پرسم به بغض
بر رخ زیبای محبوبم اشارت می کند
تا سپردی قلب خود برقلب نالانم سرود
تا که جان دارد حراست زین امانت می کند
Sunday, November 22, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment